Refraction coefficient at 20˚C

 

Have no standard,    is necessary

 

 

3

Kinematic viscosity at 100˚C,sSt

2.5-3.5

 

4.5-6.0

 

8.0-9.5

 

11.5-13.5

 

18.0-23.0

 

 

4

Pour point ,˚C, not higher than

 

-12

-12

-12

-9

-9

 

5

Flash point , ˚C, not less than

 

170

205

220

225

250

 

6

Viscosity index, min

 

95

95

95

95

90

 

7

Color

By          ,max

By ASTM, max

By conditional units of KHC, max

 

0.5

-

0.5

 

0.5

-

0.5

 

1.0

1.0

-

 

2.0

2.0

-

 

3.0

3.0

-

 

8

Mass portion of sulfur,%, max

0.03

 

 

 

 

 

 

9

Acidity number, mg KOH by 1 g oil, min

0.02

 

0.03

0.05

 

0.05

 

0.06

 

10

Ash ,%,max

 

0.005

11

Mass portion of mechanical impurities ,%, max

 

0.005

                  

Base oil

Turkmenistan origin

 

 

محل کار به عنوان یک سیستم عقلایی و منطقی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت 9:2 شماره پست: 135

 

مفاهیم عقلانی بودن و کارآیی در مرکز مباحثات و مجادلات تئوری سازمان قرار دارند، به زعم وبر عقلائی بودن دلالت بر راه های مقتضی برای وصول به هدف دارد و زمینه بوروکراتیک عقلائی بودن، کارآیی معنی می دهد. یک سازمان وقتی عقلایی است که موثرترین راه ها را برای وصول به هدف انتخاب کند، لیکن بدین ترتیب فقط هدف های سازمان مورد نظر بوده و هدف های فردی اعضا به حساب نیامده است.


ریچارد اسکات در طبقه بندی خود از نظریه های سازمان و مدیریت آنها را به سه دسته  سیستم های عقلایی، طبیعی و باز تقسیم می کند. نظریه های کلاسیک سازمان و  مدیریت بر سازمان عقلایی تاکید داشتند. یکی از جلوه های عقلانیت جوامع مدرن غربی، سازمان های عقلایی هستند که ضرورتاً به صورت سازمان های بوروکراتیک  ظاهر شده اند. از نقطه نظر نگرش سیستم عقلایی سازمان ابزاری است که برای  رسیدن به هدف های مشخص طراحی شده است. واژه عقلایی به محدوده ای از یک سری  فعالیت ها اشاره دارد که به نحوی سازمان یافته اند که منتهی به هدف های از  پیش تعیین شده با حداکثر کارآیی می شوند، بنابراین عقلایی بودن نه تنها به  انتخاب اهداف بلکه به چگونگی رسیدن به آن اهداف نیز اشاره می کند

از دیدگاه نگرش سیستم عقلایی رفتار سازمان به فعالیت هایی اطلاق می شود که به وسیله عواملی هدف دار و هماهنگ اجرا گردد. نظریه پردازان سیستم عقلایی بر  ویژگی تعیین هدف و رسمیت تاکید می ورزند زیرا که هر کدام از این عوامل نقش  مهمی در عقلایی کردن فعالیت سازمانی دارند.

از دیدگاه سیستم عقلایی، ترتیبات ساختاری به عنوان ابزاری تلقی می شود که  آگاهانه در جهت شناخت موثر اهداف  طراحی شده است. همه نظریه پردازانی که  این دیدگاه را به کار می برند بر ساختار هنجاری سازمان ها یعنی بر تعین هدف و رسمیت مقررات و نقش ها توجه می کنند.

بر اساس این چارچوب تئوری های کلاسیک سازمان مانند مدیریت علمی تیلور، مدیریت اداری فایول و نظریه بوروکراسی وبر همگی جزو تئوری های عقلایی بسته به  حساب می آیند که دیدگاهشان نسبت به جامعه مبتنی بر نظم ساختاری و نسبت به  سازمان مبتنی بر عقلانیت می باشد.

تامپسون در یک بحث کلی خلاصه ای ساده از زیربنای دیدگاه سیستم عقلایی ارائه می  دهد: ساختار وسیله ای بنیادین است که از طریق آن سازمان ها به خردگرایی  محدودی نائل می شوند. تعیین مشاغل، تعاریف نقش ها، قوانین، مقررات اصلی و  ارزش ها و وارده های واقعی که تصمیم گیری را هدایت می کنند، همه کارکردهایی هستند که رفتار را در جهت هدف های از پیش تعیین شده کانالیزه می کنند.  افراد بدین علت می توانند به صورت عقلایی رفتار کنند که جایگزین های آنها  محدود و انتخاب هایشان مشروط می باشد.

اگرچه در مفهوم وسیع تر، خردگرایی در خود ساختار و نه در افراد سازمانی جای  دارد، به دلیل تاکید بر ویژگی های ساختاری به جای ویژگی های افراد، بنیس[3] دیدگاه سیستم عقلایی را "سازمان های بدون انسان" می خواند.

در بالای سازمان مبانی ارزشی که به تمام ساختار تصمیم گیری حاکمیت دارد خارج  از سیستم جای می گیرد. آنها تا آنجا به قدر کافی مشخص می باشند که معیار  روشنی برای انتخاب ارائه دهند. این مبانی می توانند یک ساختار "عقلایی" را  بدون توجه به محتوای غیر عادی یا منحرف آن حمایت کنند و در رده های پایین  سازمان رفتار عقلایی به معنی خاموش ساختن چراغ فکر و قضاوت خردمندانه فرد و سازش کورکورانه با برنامه عملکرد می باشدکه با شرح شغل مشخص شده است.

تحلیل گران سیستم عقلایی با تمرکز بر ساختار هنجاری عملا از توجه به ساختار  رفتاری سازمان ها غفلت ورزیده اند. از آنها خیلی چیزها در مورد طرح ها،  برنامه ها، اصول، نقش ها، قواعد و مقررات یاد می گیریم، اما از آنها چیزی  درباره رفتار عملی افراد سازمانی یاد نمی گیریم.

نظریه های مهم و اصلی مکتب عقلایی کلاسیک عبارتند از: مدیریت علمی تیلور، نظریه اداری فایول، نظریه بوروکراسی وبر.

تیلور و پیروانش اصرار داشتند که تجزیه علمی وظایفی که از سوی کارگران انجام می  گیرد، برای کشف رویه هایی جهت کسب حداکثر بازده با حداقل وارده ها اعم از  انرژی و منابع امکان پذیر است. این تلاش ها بر روی تجزیه و تحلیل فرد  متمرکز بود اما این تلاش ها برای عقلایی کردن کار در سطح فرد به طور اجتناب ناپذیری به تغییرات در کل ساختار ترتیبات کاری منجر شد. صرفا کارگران  نبودند که می بایستی با معرفی اصول مدیریت علمی تغییر یابند، نقش مدیران  نیز بایستی دگرگون گردد که رویه های مدیریت علمی و تحلیلی جایگزین فعالیت  های دلخواه و دمدمی مدیران گردد. فعالیت های هر دوی کارگران و مدیران باید  عقلایی گردند و هر دو به طور مساوی در معرض حاکمیت علم جدید قرار گیرند. در نگاه تیلور، انسان موجودی است که با کنش عقلایی به دنبال دستیابی به منافع بیشتر است، یعنی موجودی است عقلایی- اقتصادی. از این رو اگر مبنای تحلیل  های تیلور را به عنوان یک موجود انسانی در نظر بگیریم درمی یابیم که مبنای  تحلیل های خود او عقلایی اقتصادی است و در همه جا به دنبال بهترین روش  انجام کار است که همراه با کاهش هزینه ها و افزایش درآمدها و دستمزدها  خواهد بود و از این رو تمامی بحث های انگیزش او نیز در رابطه با کارگر و  کارفرما حول سود و سودآوری و افزایش دستمزدهاست و در کنار آنها از کاهش  ساعات کار و بهبود وضعیت زندگی نیز یاد می کند. از دیدگاه تیلور و مدیریت  علمی، سازمان ابزاری عقلایی برای دستیابی به هدف است.

نظریه اداری فایول که همزمان با مدیریت علمی پرورش یافت، بر کارکردهای مدیریت  تاکید داشت و کوشید تا اصول کلی اداری برای عقلایی کردن فعالیت های سازمان  را تدوین نماید. از آنجا که فایول جهان هستی را به سان یک ماشین به شمار می آورد، جامعه را نیز پدیده ای عینی، مستقل از ذهن آدمی و مبتنی بر نظم و  سازمان را هم ابزاری برای دستیابی به هدف به شمار می آورد. فایول در چارچوب نظم نوینی که دنیای مدرن بر پایه عقلانیت ابزاری در زندگی جوامع توسعه  یافته حاکم کرده بود و همگان را به استفاده هر چه بیشتر و بهتر از طبیعت  برای دستیابی به موفقیت و پیشرفت فرا می خواند به دنبال از بین بردن موانع  موفقیت و پیشرفت در عرصه سازمان بود.

همزمان و در عین حال، مستقل از مکتب مدیریت علمی و کسانی که در تلاش برای فرموله  کردن اصول اداری بودند، تالیفات ماکس وبر جامعه شناس معروف آلمانی در آغاز  قرن حاضر قرار داشت. تحلیل های وبر از ساختار اداری، جنبه محدودی از علاقه  شدید او به ارائه جنبه های بی نظیر تمدن غربی بود.

وبر قدرت را امکان تحمیل خواسته های یک نفر بر رفتار افراد دیگر تعریف کرده و  آن را با توجه به نظام فکری و ارزش های اجتماعی به دو نوع مشروع و نامشروع  تقسیم می کند. قدرت مشروع قدرتی است که مبتنی بر فرهنگ جامعه و نظام ارزشی  حاکم بر آن شکل گرفته و بر پذیرش اعضای آن جامعه استوار است، ولی قدرت  نامشروع قدرتی است که با زور و تحمیل صرف همراه است. تجزیه تحلیل وبر از  قدرت رسمی یا اختیار او را به مبانی اطاعت از صاحب قدرت یا اختیار می کشاند که به همین سبب اگر چه سطح تجزیه و تحلیل او جامعه و ساختارهای قدرت است،  ولی از جهت روش شناسی ناگزیر به سطح فرد روی آورده و به تبیین کنش های  متقابل افرادی می پردازد.

وبر در مورد خردگرایی یا عقلانی کردن برخلاف مارکس و هگل به یک تفسیر تک خطی  یا تک بعدی تاریخ نمی پردازد. اما به رغم نگرش احتمالی به تاریخ و بر خلاف  نفی وی از تفسیرهای  تک خطی و اجباری از تاریخ، ماکس وبر خط مشترکی را در  روند توسعه جوامع غربی مشاهده کرد.

این خط عبارت است از حرکت مستمر به سوی محدودتر کردن و باریک تر کردن قلمرو  عقاید اساطیری، جادویی و فوق طبیعی و توسعه و گسترش حوزه افکار کاملا حساب  شده، قابل پیش بینی و منظم در نمایش و توضیح پدیده ها بود. وبر این فرآیند  را عقلانی کردن[4] نامید. وی فرآیند  عقلانی کردن را عبارت از توسعه حوزه "علمی– روشی" حقیقت می دانست به طوری  که در این گسترش جای بسیار کم یا هیچ جایی برای تصادف و خود جوشی وجود  نداشت. وبر معتقد بود که دیوان سالار شدن یکی از اشکال چنان فرآیند عقلانی  کردن امور است و در ارتباط نزدیک و تنگاتنگ با بسیاری از این مظاهر دیگر  این فرآیند قرار دارد. مظاهری از قبیل تولید استاندارد شده واحدهای اقتصادی به وجودآمده و سطح توسعه تکنولوژی بالایی که در تاریخ سابقه نداشته و به  آزاد کردن زندگی سیاسی و پیدایش دموکراسی توده ای منجر شده است.

در مورد مباحثات وبر درباره عقلانی کردن، دیوان سالاری درجه بسیار بالایی از  عقلانیت را کسب کرده و درمقام  مقایسه با سایر ترتیبات اداری عقلانی تر  است. وبر عقلانیت را در یک معنی خاص و فنی به کار می برد ولی ادعا نمی کند  که این تنها معنی ممکن آن باشد. وبر می نویسد:

فرد دیوان سالار نمی تواند از چنگ دستگاهی که درآن گرفتار آمده، رهایی یابد.  به جای انجام یک وظیفه اداری شرافتمند یا یک شغل فرعی، دیوان سالار حرفه ای به فعالیت هایی که انجام می دهد گره خورده و توسط همین فعالیت هایش به  تمامیت و کل موجودیت ایدئولوژیک و اقتصادی خود بسته شده است. در بخش اعظمی  از موارد او چرخ دنده کوچک از یک ماشین متحرک بزرگی است که به طور وقفه  ناپذیر کار می کند. و اساسا این ساز و کار برای او مسیر حرکتی ثابت و  تکراری را دیکته می کند. برای او در جایگاه یک مامور وظایف تخصصی معینی  تعیین شده است و خود او قادر به راه اندازی یا متوقف کردن آن نیست و فقط  این کار از بالاترین مقام ساخته است. گذشته از این منافع فرد دیوان سالار  در منافع مشترک همه عواملی که در آماده کردن و حرکت دادن دستگاه دیوان  سالاری دخیل اند و سلطه مداومی که به طور عقلانی سازمان یافته، ادغام شده  است.

این عبارت نشان می دهد که وبر از شان انسان در داخل ماشین دیوان سالاری  زیرکانه آگاه بود. وبر ناتوانی و عجز انسان را در رویارویی با چنان ماشین و تمایل او به تسلیم شدن را می دید. وبر تصوری از امکان ادغام فرد و سازمان  نداشت و عبارت بالا نشان می دهد که اولین بصیرت اصیل را در روابط پیچیده  بین شخصیت انسان و سازمان به وجود آورد.

 

مبانی قدرت مدیران در محیط کار
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت 8:58 شماره پست: 134

مبنای قدرت در مدیریت از نظر ماکس وبر     

اولین چیزی که وبر هنگام مطالعه دیوان سالاری به آن توجه کرد الگوهای سلطه بود که کنش های اجتماعی را محکم به هم می بست. در بررسی ساختار سلطه گری بیشترین اشکال اعمال اجتماعی ظاهر می شود. ساختارهای سلطه اعمال اجتماعی را شکل داده و آنها را در جهت منافع مسلط سوق می دهد.


وبر در سنخ شناسی معروف خود سه نوع قدرت را مشخص می کند:

  • قدرت سنتی: که بر مبنای باور تثبیت یافته در زمینه تقدس سنت های دیرین و مشروعیت اعمال قدرت تحت آن می باشد
  • قدرت عقلایی- قانونی: که بر مبنای باور بر مشروعیت الگوهای هنجاری مقررات و  باور به حقوق کسانی است که تحت آن قوانین به اعمال انتصاب و به صدور  دستورات می پردازند.
  • قدرت کاریزما: که بر مبنای دلبستگی به تقدسی خاص، شجاعت یا ویژگی شخصی و  الگوهای هنجاری یا نظمی است که از طرف فردی استثنایی ظاهر و مقرر شده است.

از دیدگاه وبر فقط روابط مبتنی بر قدرت عقلایی- قانونی و سنتی دارای ثبات  کافی بوده و مبنایی جهت شکل بخشیدن به ساختاری اداری دائمی را ارائه می  دهند و در خلال قرن اخیر به خصوص در جوامع غربی، ساختار سنتی به تدریج جای  خود را به ساختارهای عقلایی- قانونی داده است که بیشترین نمود آن را در  دولت های جدید و موسسات سرمایه داری بسیار پیشرفته ( باتوجه به برتری صرفا  فنی) آنها نسبت به دیگر اشکال سازمان می توان یافت.

قدرت قانونی مشروع مشروعیت خود را از تقدس سنت ها و از شکست ناپذیری هیچ انسانی کسب نمی کند، قدرت در این حالت پذیرش و مشروعیت خود را از قوانین خاص اخذ  می کند. با اتخاذ یک چارچوب عمومی برای انتخاب قوانین، قوانین خاصی مورد  پذیرش قرار می گیرد که عاقلانه و عادلانه بوده و ویژگی غیر شخصی دارد به  طوری که اعمال حاکمیت یک جامعه متمدن در داخل این چهارچوب به طور پویا ممکن می شود. اطاعت از چنان قوانینی غیرشخصی است یعنی اطاعت ناشی از مشروعیت و  عاقلانه بودن خود قوانین است نه از شخصیت یا سوابق کسانی که دستورات مربوط  به پیروی از آن قوانین را صادر می نمایند. به عبارت دیگر وقتی کسی از آنها  اطاعت می کند از قانون اطاعت می کند و از شخصیت به خصوصی اطاعت نمی کند.  وبر صراحتا این نوع سلطه و مشروعیت بر قدرت را مخصوص تشکیلات دیوان سالار  می دانست. در نزدیکی این رابطه وبر تاکید می کرد که همکاری هایی که در  چهارچوب یک ساختار سلطه به طور عقلایی تنظیم شده باشد، بهترین جایگاه بروز  خود را در دیوان سالاری پیدا می کند. نوع تشکیلات دیوان سالار که به ظهور  نوعی قدرت عقلایی - قانونی منجر شد ویژگی هایی دارد که آن را از دو نوع  دیگر قدرت متمایز می کند.

در جوامع بوروکراتیک نقش رهبری کاریزماتیک کمتر می شود و قوانین غیر شخصی و  رسمی بوروکراسی، جانشین خلاقیت و راهنمایی و راه گشایی های کاریزما می شود.  اصل غیر شخصی بودن در بوروکراسی با تاثیر شخصیت خارق العاده کاریزما در  تضاد است. قوانین بوروکراسی وابسته به سلایق و علایق افراد نیست و قدرتی که اعمال می شود مبتنی بر قوانین و مقررات است. برخلاف سازمان های اجتماعی که روابط بین انسان ها در تعامل بین آنها تعریف می شود، روابط در بوروکراسی  بین پست ها و بر اساس سیستمی از قوانین و مقررات شکل می گیرد. بر اساس  زنجیره فرماندهی رئیس دستور می دهد و مرئوس بدون اینکه سوالی کند اطاعت می  کند، اما دستورات در چارچوب مقررات است. بر خلاف سازمان های اجتماعی که در  آنها روابط غیر رسمی بین انسان ها برقرار می شود، در سازمان های بوروکراتیک روابط رسمی دستوردهی و دستورگیری در ذات پست ها نهفته است و شخص سرپرست  فقط یک ابزار است.

 جالب توجه بودن سنخ شناسی وبر از قدرت صرفا بدین دلیل نیست که زمینه ای برای  درک تغییرات اساسی جاری در سیستم های اداری در طی زمان را ایجاد می کند و  بین اشکال سنتی و عقلایی- قانونی تمایز قائل می شود، بلکه این سنخ شناسی  مبنای نظریه معروف او درباره ویژگی های ساختار بوروکراتیک قرار می گیرد.

ماکس وبر در بررسی ویژگی های دنیای مدرن با روی آوردن به تجزیه و تحلیل  ساختارهای قدرت با نظام سلطه در جامعه یعنی در کلان ترین سطح تجزیه و تحلیل به تبیین سه نوع دستگاه اداری که هر یک با توجه به یک منبع خاص از قدرت  پدید می آیند پرداخت که به اعتقاد او نوع سوم آن یعنی دستگاه اداری مبتنی  بر قوانین و مقررات که وبر آن را بوروکراسی نامید با ویژگی غیرشخصی که دارد و آن را از دو نوع دیگر یعنی سیستم اداری مبتنی بر قدرت کاریزما و سیستم  اداری مبتنی بر سنت متمایز می سازد، اندک اندک فراگیر شده و عرصه را بر دو  نوع دیگر تنگ ساخته و کلیت جامعه را در بر می گیرد. در باور وبر آن دو نوع  نیز به طور اجتناب ناپذیری بایستی افول را پذیرفته و در قالب نوع سوم ادامه حیات دهند، و این همان چیزی است که از آن به عنوان بوروکراتیزه شدن تعبیر  می شود یعنی بوروکراسی به عنوان نوعی از سازمان اندک اندک فراگیر شده و به  تدریج در تمامی نهادهای اجتماعی رخنه خواهد کرد و با رواج یافتن آن در  جامعه بوروکراتیزه شدن در قالب عقلانیت به تدریج در تمامی ابعاد و جنبه های زندگی اجتماعی سریان یافته و عقلانی شدن امور زندگی اجتماعی انسان را در  پی خواهد داشت.

 

 

The relationship between employees’ self-esteem and pertinacity