اینجا ایران است و بس
اینجا ایران است ؛ دیار دلیرمردان و نام آورانی چون کورش کبیر در سیاست و کیاست ؛ جنگ آورانی پایمرد چون رستم و سهراب و استوره سازانی چون فردوسی که همه وهمه و همه مام وطن ؛ ایران را ساخته اند ./
گذشته های بسیار دور اگر چه ایران زمین مهد علم و فن آوری وتدبیر گرائی بوده است , اما در گذر زمان مورد حجمه و حجوم اقوام وحشی و صحراگرد مغول و اعراب قرار گرفت , که بیکفایتی و عیاشی تنی چند ازسران سلسله ساسانی و غیره در از هم پاچیدن این نام نیک بی تاثیر نبوده است ./
چرا که خزانها از فتوحات مدبرانه پدرانمان انباشته و رفاه و عدالت اجتماعی آخرین دغدغه و وصیت پادشاهان پدر بوده است و غفلت از چشمانی حریص و نا محرم به ملکی آباد برای تاراج هر آنچه داشت از علم و ایمان . . .
خوب برای ورود به این میدان ؛ هی هی کردن مردمان گرسنه و بی خانمانان , که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند و سبکبار بر زین اسبان تیزرو ؛ جان نثار میکردند برای یک لغمه نان تا چه رسد به تنازی با اسیران دربند ایرانی که مادران ما بودنددر آن زمان , فکر گرانمایه و تیز هوشانه نمی خواست
چرا که اتحاد این قبایل وحشی تازه به دین رسیده برای کشور کشائی به که در خود به جان هم افتادن و خونریزی و برادر کشی برای یک امر جاهلانه . . .
خوب , آوازه ایرانی و فرهنگ و نژاد و خزائن و دخترکان زیبا رودر شهرها و کشورهای همسایه پیچیده . . . و آب دهان از لبان این بی مایگان بی رگ و ریشه سرازیر . . . که چه جای صبر و هجوم بیگانه
نمیدانم به مهربانی یا به خشونت و یا به قول اینان تجاوز به عنف . . . از دشمنان
چه رفت بر ما ؟ اگر ایرانی باشی و کمی از رگ و ریشه ات هنوز متصل به هویت مادران در بند یا پدران در خون ؟
احساسم را درک مینمائی که چه رفت بر ما و مادران ما و پدران ؛ که جلوی چشمانشان چه حقیرانه بردند ناموسشان به نام کنیز و اسیر و چنین و چنان . . .
خوب کور بودن ؛بد نیست حداقل به اندازه نسیان
زمانه رفت و رفت و رفت تا رسید به امروز که تو آنور میدانی و من اینور . . . و نمیدانیم برادریم یا حرامزاده ؟ که به جان هم اینگونه به خشم و غضب دیوانه . . .
که سالها پیش در قوم دیگر برادر, برادر خود کشت به بهانه یک پیمانه , کم بیش از تهفه آن دردانه , بردست در خانه . . .
خوب آمد و آمد و رسید به چوپانی بر سر این جماعت از خود بیگانه ,,,,, که نه هویت میدانست و نه ایران میشناخت و نه یگانه پرستی خود که چندین هزار سال قبل از حجوم آن بیگانه ؛ خود داشت ولی به نوع دیگر را با شمشیر و نیزه پزیرفت از آن بیگانه
چوپان به ظاهر مهربان بود . . . ولی جوان خام وطن نمیدانست از کجا و چطور یک دفعه اینطور شد , که چوپان که بوی پدر میداد , یکدفعه چشمانش سیاه و صورتش سیاه و قلبش سیاه شد
دیگر صدای نیلبکش در گوش گوسفندان صفائی نداشت , از دور صدای نوای گرگ به گوش میرسید /
دگر پدر بوی وطن نداشت ؛ خوی وطن نداشت , برادرانمکه دیروز در کنارم بر دشمن حجوم میبردیم , را میدیدم رودر رو با چماغ /
خدایا چه میرود برما و خاک ما و جان ما و ایران ما
هر کس از سوئی نوای ایران ایران دارد ولی امید چون کور سوئی از دور در دست شوم نکبت بار چوپان در حال استقامت است ./
برخیزید ای برادران / برای آبادی این مرز و بوم / اگر چه نمیدانیم هویت کجاست / ولی شناسنامه ای داریم که بر رویش نام ایران به عنوان سرزمین نگاشته شده است /اینجا ایران است / برخیزید ای جوان
به نام ایران سجاده در خون باید شست
اگر چوپان هم آوازه گرگان بد شگون در میدان است . . .
خون توست که برای پاکی و یک رنگی وطن در کوچه های تف دیده این سرزمین کهن یا پالیش میشود یا در کفن
فرهاد 89