حمل و نقل بین المللی و ترکیبی ( راه آهن ، دریائی ، جاده ای کالا و فورواردری) نوشته های خودمونی
 

اینجا ایران است و بس


در تاریخ ‏ژوئیه 27, 2011‏ و ساعت ‏14:07‏

اینجا ایران است ؛ دیار دلیرمردان و نام آورانی چون کورش کبیر در سیاست و کیاست ؛ جنگ آورانی پایمرد چون رستم و سهراب و استوره سازانی چون فردوسی که همه وهمه و همه مام وطن ؛ ایران را ساخته اند ./

گذشته های بسیار دور اگر چه ایران زمین مهد علم و فن آوری وتدبیر گرائی بوده است , اما در گذر زمان مورد حجمه و حجوم اقوام وحشی و صحراگرد مغول و اعراب قرار گرفت , که بیکفایتی و عیاشی تنی چند ازسران سلسله ساسانی و غیره در از هم پاچیدن این نام نیک بی تاثیر نبوده است ./

چرا که خزانها از فتوحات مدبرانه پدرانمان انباشته و رفاه و عدالت اجتماعی آخرین دغدغه و وصیت پادشاهان پدر بوده است و غفلت از چشمانی حریص و نا محرم به ملکی آباد برای تاراج هر آنچه داشت از علم و ایمان . . .

خوب برای ورود به این میدان ؛ هی هی کردن مردمان گرسنه و بی خانمانان , که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند و سبکبار بر زین اسبان تیزرو ؛ جان نثار میکردند برای یک لغمه نان تا چه رسد به تنازی با اسیران دربند ایرانی که مادران ما بودنددر آن زمان , فکر گرانمایه و تیز هوشانه نمی خواست

چرا که اتحاد این قبایل وحشی تازه به دین رسیده برای کشور کشائی به که در خود به جان هم افتادن و خونریزی و برادر کشی برای یک امر جاهلانه . . .

خوب , آوازه ایرانی و فرهنگ و نژاد و خزائن و دخترکان زیبا رودر شهرها و کشورهای همسایه پیچیده . . . و آب دهان از لبان این بی مایگان بی رگ و ریشه سرازیر . . . که چه جای صبر و هجوم بیگانه

نمیدانم به مهربانی یا به خشونت و یا به قول اینان تجاوز به عنف . . . از دشمنان

چه رفت بر ما ؟ اگر ایرانی باشی و کمی از رگ و ریشه ات هنوز متصل به هویت مادران در بند یا پدران در خون ؟

احساسم را درک مینمائی که چه رفت بر ما و مادران ما و پدران ؛ که جلوی چشمانشان چه حقیرانه بردند ناموسشان به نام کنیز و اسیر و چنین و چنان . . .

خوب کور بودن ؛بد نیست حداقل به اندازه نسیان

زمانه رفت و رفت و رفت تا رسید به امروز که تو آنور میدانی و من اینور . . . و نمیدانیم برادریم یا حرامزاده ؟ که به جان هم اینگونه به خشم و غضب دیوانه . . .

که سالها پیش در قوم دیگر برادر, برادر خود کشت به بهانه یک پیمانه , کم بیش از تهفه آن دردانه , بردست در خانه . . .

خوب آمد و آمد و رسید به چوپانی بر سر این جماعت از خود بیگانه ,,,,, که نه هویت میدانست و نه ایران میشناخت و نه یگانه پرستی خود که چندین هزار سال قبل از حجوم آن بیگانه ؛ خود داشت ولی به نوع دیگر را با شمشیر و نیزه پزیرفت از آن بیگانه

چوپان به ظاهر مهربان بود . . . ولی جوان خام وطن نمیدانست از کجا و چطور یک دفعه اینطور شد , که چوپان که بوی پدر میداد , یکدفعه چشمانش سیاه و صورتش سیاه و قلبش سیاه شد

دیگر صدای نیلبکش در گوش گوسفندان صفائی نداشت , از دور صدای نوای گرگ به گوش میرسید /

دگر پدر بوی وطن نداشت ؛ خوی وطن نداشت , برادرانمکه دیروز در کنارم بر دشمن حجوم میبردیم , را میدیدم رودر رو با چماغ /

خدایا چه میرود برما و خاک ما و جان ما و ایران ما

هر کس از سوئی نوای ایران ایران دارد ولی امید چون کور سوئی از دور در دست شوم نکبت بار چوپان در حال استقامت است ./

برخیزید ای برادران / برای آبادی این مرز و بوم / اگر چه نمیدانیم هویت کجاست / ولی شناسنامه ای داریم که بر رویش نام ایران به عنوان سرزمین نگاشته شده است /اینجا ایران است / برخیزید ای جوان

به نام ایران سجاده در خون باید شست

اگر چوپان هم آوازه گرگان بد شگون در میدان است . . .

خون توست که برای پاکی و یک رنگی وطن در کوچه های تف دیده این سرزمین کهن یا پالیش میشود یا در کفن

فرهاد 89

در طول نگاهت به ابدیتی خواهم رسید

در طول نگاهت به ابدیتی خواهم رسید , ؛ که چکاچک شمشیر ها را برای رفتن میخواهی و نه ماندن ؟ آنروز که اندر پی آن گیس کمند با نگاهی ژرف مرا به مسلخ دلت کشیدی ! فهمیدم که سهمم از زندگی ؛ دربدری و آوارگیست .

در شبهای سرد با خاطراتت بر خود لرزیدم نه به سردی هوا که بر تیره روزیم که چه سخت بود پیمایش مسیر چشمهایت تا ابدیت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این منم ؛ سروشی آسمانی ؛چله نشین دردی به عمق نگاهت ؛ مرا دریاب ای چشمی که مرحم زخم است تا به ابدیت

سر را به نيت طواف حق

سر را به نيت طواف حق ؛ برخاك مينهيم ودل را به جهت تقديم همه داشته ها و نداشته ها به سوي او رهسپار ميكنيم ./ داشته هاي كه اغلب بر نداشته هايمان سبك ترند ولي آن سوي همه اين كائنات كسي بر اريكه هستي تكيه كرده است كه چشم به داشته ها دارد تا نداشته ها !

پس چه جاي نا اميدي كه يار پايدار و حكومتش برقرار و در بخشندگي بي همتا و در مهرباني شيرين گفتار !

پس چشم تمنا بسويش تا نداشته ها را ناديده و منت بر داشته هايمان ......

و اگر بار گناه آنچنا ن سنگين كه در سيطره بخشش لايزال غير مشمول ؛ دست تمنا بسوي كه بريم كه جسم نحيف و چشم در انتظار .....

و اما با نگاهي به گذشته در كوله باري از شهوات گرفتار و قلب سياه و دل بيمار ......

چه جاي تامل كه اگر خود در مسند قضاوت بوده به صد تازيانه بيمار....

واما ندائي در آسمان كه اگر صد بار توبه شكستي باز آ......

كه من از تو به تو محتاجتر در اين عشق خونبار ......

Kadkhoda20@yahoo.com


هر از گاهی که از تنهائی دلم در خود میشکنم

در تاریخ ‏سپتامبر 4, 2011‏ و ساعت ‏10:04‏

هر از گاهی که از تنهائی دلم در خود میشکنم رو به جاده ای بی هدف قدم میگزارم تا شاید این دل در خود شکسته را کمی آرام و دردش را در گلو به خفقان کشانم

گاه گاهی باران در این راه مرا به همرهی نوازش و برق چراغهای خیابانهای خالی از عابر بر روی سنگ فرش این بیابان زیبا مرا به وجد می آورد

برگ درختان پائیزی در زیر شر شر باران مشامم را سخت میفشارد از حس بودن . . . و بودن را چه میدانی که چیست . . .

آنقدر سخت است که اغلب خود را به نبودن دل خوش میکنم . . . که نباشی اما ببینی که در کوچه و برزن شهرت ؛ روستایت ؛ خانه ات چه میگذرد ./

روزی باید رفت . . .

اما به سکوت . . . در جائی بدور از این جنجال و همهمه تنهای !!!! دوستان کم دیدار. . .

بدون تعلقات زمینی و در گوشه ای با آرزوی کوانتم نمودن سلولهای که هر یک برای خود خاطره ای از رنج و عذاب برایشان داشته ام

تا شاید هیچ از هیچ تکان نخورد . . .

دست زمانه ما را و ما ها را برای آزمونهای سخت تر از زندگی فرا میخواند ؛ زندگی در زیر سقف تنهائی و جنون . . . با آنانی که خود احساس تردید در دل برای روزهای بعد دارند . . .

چه بی انصافیست

روزهای که از پی ؛ یک به یک گذشتند و مرا هنوز به آسایش و رضای قلبی نرسانده ؛ آنچنان از گشنگی ترسیده ام که شکمبه ام از پرخوری در حال ترکیدن است . و اما دست خودم نیست

زیبا ترینه حس ؛ در بی هدفی خودم ؛ غرورم بوده که به واسطه و بی واسطه احساسم خورد شد /

ولی سالها و ماهها و روزها میگذرند و در آینده نیز صدای پای باران در این کوچها خواهد آمد این آخرین امید برای بودن نخواهد بود . . .

میمانم و از دور به این چرخش مینگرم

مادامی که جان هست برایش ارزش مینهم و برایش میجنگم

نه برای خود که برای آنانی که دوستشان دارم برایشان غصه میخورم

فرهاد 89

 
  BLOGFA.COM